وقتی که چشمامُ باز کردم خودمُ توی دنیایی مرموز دیدم، بدون اینکه چیزی از گذشته یادم بیاد، جایی درست وسط یه بازی مرگ و زندگی و همراه یه سرونت (خادم) مرموز که “کوتائه یو، سوناتا وا یو نو مستر کا؟” (جواب بده، تو مستر من هستی؟) اولین جملهای بود که ازش شنیدم. بازی ای که یه جنگ خونین سر رسیدن به یک شیء عجیب به اسم “سِیهای” (جام مقدس) برای برآورده شدن فقط یک آرزو بود.