در پارکی متروکه و قدیمی پسری جادوگر زندگی می کرد که به هر کسی که می رسید ازش میپرسید : به جادو اعتقاد داری ؟ این پسر امکان این رو داشت که هر کسی رو تا ابد غیب کند و این شایعه به گوش مدرسه و گوش دختران میرسه تا جایی که دختر داستان ما با اون آشنا میشه و ازش میخواد که………